««خــدایــا یــادتــه...!؟ دستشـو گـرفـتم اوردم پیـشت... گفتـم: مـن فقــط ایـنو میــخـوام... گفتـی:ایـن کـمه! بهـتر از ایـنو بـرات گـذاشـتم کنـار... پـامـو کـوبیـدم زمیـن و گـفـتم: همیـنو مــی خـوام.... گفـتـی: اخـه نمیـشه قول ایـنو بـه یکـی دیـگـه دادم...»»